چجوری شد نمی دونم , ولی با من مدارا کن
سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۴۸ ق.ظ
کل زندگی واقعی و مجازیمو دی اکتیو کردم
بعضی وقتا هم میام اینجا یه چیزی بنویسم , پنل وبلاگ رو که باز میکنم , یه نگاهی میندازم به اینجا و با خودم میگم نکنه یه روز گذرش بخوره به اینجا و بخواد اینجا رو هم بخونه
به خاطره همین حرفای دلمو نمی نویسم , اصل قضیه دی اکتیو کردنم این بود که از جلوی چشمش برم کنار که شاید شاید شاید با خوندن نوشته هام اذیت نشه
حرفامو در رابطه با تو هیچ جایی نمی نویسم که هیچ جا ثبت نشه
هیچ جا ثبت نشه من کجا بودم و چه اتفاقی واسم افتاد و یه روزی واژه ی "انحطاط" رو نخوان با من معنی کنن , چون راستشو بخوای من این روزا با خاک یکسان شده ام
بعضی وقتا هم میام اینجا یه چیزی بنویسم , پنل وبلاگ رو که باز میکنم , یه نگاهی میندازم به اینجا و با خودم میگم نکنه یه روز گذرش بخوره به اینجا و بخواد اینجا رو هم بخونه
به خاطره همین حرفای دلمو نمی نویسم , اصل قضیه دی اکتیو کردنم این بود که از جلوی چشمش برم کنار که شاید شاید شاید با خوندن نوشته هام اذیت نشه
حرفامو در رابطه با تو هیچ جایی نمی نویسم که هیچ جا ثبت نشه
هیچ جا ثبت نشه من کجا بودم و چه اتفاقی واسم افتاد و یه روزی واژه ی "انحطاط" رو نخوان با من معنی کنن , چون راستشو بخوای من این روزا با خاک یکسان شده ام
۹۲/۰۵/۰۱