فنــــــا آبــاد

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

رفیقای آدم مثه رودخونه هان دو جور بیشتر نیستن یا فصلی اند یا دائمی

فصلیا همیشه اطرافت نیستن گاهی وقتا بی پول میشن میان سراغت گاهی وقتا دنبال جزوه میگردن ؛ چند سال یه بار انتخابات میشه , به یه سنی که میرسن عاشق میشن شکست عشقی می خورن  تکیه گاه میخوان  , خسته میشن زنگ میزنن و دل خالی برای درد و دلشون میخوان به هر حال کار دارن که میان ؛ مدت فصلشون هم ممکنه یه روز باشه یک ساعت باشه یا یک سال یا خیلی بیشتر خلاصه هرکدوم یه موقعی میان سراغت

اما دائمیا بالا بری پایین بیای تو کل زندگیت یکی دوتا بیشتر نیستن , رو سبیلم قسم می خورم  بیشتر از سه تا نمی تونی پیدا کنی  تازه اونم اگه بتونی که فکر نمی کنم بشه
کم بیاری خودشون میان سراغت  4 روز یه بار زنگت میزنن سراغتو می گیرن خودشون می پرسن کاری باری ؟ دعوتت می کنن بیرون  خودشون شروع می کنن به حرف زدن تا تو حرف بزنی , از همه چیز از همه کس واست مایه میذارن ؛ البته اینم بگم که تو هم باید باهاشون مثه کف دست صاف باشی و مثه آب ذلال
اینایی که گفتم تو فیلما نیستا , من دیدم یکی دو نفر اما بیشتر ندیدم این مدلی 
اون فصلیا به هیچ دردی نمی خورن حالشون که خوب بشه  مشکلشون که حل بشه میرن و پشت سرشون رو هم نگاه نمی کنن اصلا براشون مهم نیس تو واسش چیکار کردی میذارن و میرن تازه شانست بگه پشت سرت بد و بیراه نگن
اما دائمیا ؛ اما دائمیا ؛ اما دائمیا

محمد نصر./

۲ نظر ۲۹ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۴۰
م.ن

ﻧﮑﻨﺪ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﻱ ﭘﺸﺖ ﺻﻠﻴﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻴﮑﺮﻭﻓﻮﻧﻲ ﺩﺍﺧﻞ ﺟﻴﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺍﻳﻦ » ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ« ﺩﺭ ﺟﺎﻳﻲ ﺛﺒﺖ ﺷﻮﺩ
ﻧﮑﻨﺪ ﮔﺮﻳﻪ ﻱ ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻦ ﺿﺒﻂ ﺷﻮﺩ
ﻧﮑﻨﺪ ﺷﺎﻫﺪ ﺩﻋﻮﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻨﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﺣﻤّﺎﻡ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻫﻨﺶ ﺑﺨﺶ ﮐﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺭﺍﺯ ﻣﺮﺍ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻢ !
ﻧﮑﻨﺪ ﭘﺲ ﻓﺮﺩﺍ، ﺗﻴﺘﺮ ِ ﻳﮏ ِ » ﮐﻴﻬﺎﻧﻢ «
ﻧﮑﻨﺪ ﺭﺧﻨﻪ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺍﻳﻤﺎﻧﻢ ﺷﮏ
ﻧﮑﻨﺪ ﻟﻮ ﺑﺪﻫﻢ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﮐﺘﮏ
ﻧﮑﻨﺪ ﻧﺎﻣﻪ ﻱ ﺟﻌﻠﻲ ﻣﺮﺍ ﭘُﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺍﻳﻨﻬﻤﻪ ﺑﺪ، ﻗﻠﺐ ﻣﺮﺍ ﺳﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪ
ﺗﻠﺨﻢ ﻭ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ ﮐﺎﺑﻮﺱ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﺳﻢ
ﻏﻴﺮ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻱ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻣﻲ ﺗﺮﺳﻢ
ﻫﻤﻪ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﻭ ﻧﺎﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﺟﺎﺳﻮﺳﻨﺪ !
ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺣﻠﻘﻪ ﻱ ﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺑﻮﺳﻨﺪ
ﻟﺨﺖ ﺩﺭ ﺟﻴﻎ ﺗﺮﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻱ ﺗﺨﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻓﮑﺮ ِ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻦ ِ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺷﺐ ِ ﺳﺨﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺷﺐ ﻧﻔﺮﻳﻦ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﺑﻲ ﺭﺣﻤﻲ
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ... ﻣﻲ ﺗﺮﺳﻢ ... ﻭ ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﻣﻲ ﻓﻬﻤﻲ ...!
ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺁﺧﺮ ﺍﻳﻦ ﺳﻮﺯ، ﺑﻬﺎﺭﻱ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺩﺭ ﺑﻐﻠﺖ ﺭﺍﻩ ﻓﺮﺍﺭﻱ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﺨﻔﻲ ﺑﺸﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﺷﺎﺩﻱ
ﮐﺎﺷﮑﻲ ﻭﺻﻞ ﺷﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩﻱ
ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺑﺪ ﻧﺸﻮﺩ ﺁﺧﺮ ِ ﺍﻳﻦ ﻗﺼّﻪ ﻱ ﺑﺪ
ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺑﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﺑﻴﻢ ... ﻭﻟﻲ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺑﺪ ...
ﻧﮑﻨﺪ ﺩﺍﺭ، ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺭﺧﺘﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻴﮑﺮﻭﻓﻮﻧﻲ ﺩﺍﺧﻞ ﺗﺨﺘﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻨﺪ

سید مهدی موسوی 

۰ نظر ۲۹ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۲۴
م.ن
بذار یه اعترافی بکنم فاطمه
از خدا می خواستم که عباس با مسئولیت احمد از اینجا بره
اگه این اتفاق می افتاد دیگه کسی با عباس کاری نداشت
فکر می کردم مردونگی احمد اینقدر هست که عباس رو راهی کنه 

خیلی سخت بود با تو حرف زدن
می فهمیدم اون قیاسی که می کنم برات سنگینه
این سفر عین جبهه رفتنای من بود ؛ ناگهان و بی موقع
فاطمه
چندبار قصد کردم قصه رو بهت بگم 
ولی
ولی دلم راضی نشد

آژانس شیشه ای
۰ نظر ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۴۹
م.ن

دلم درد نگرفته جمشید . نگران شدم چرا درد نگرفته
بت قول داده بودم درست
اما نمیتونم ازش جدا شم ! یا هی از دور نگا کنم می با دیگران خورده استُ با ما سر گران دارد

خوردمش ، امروز .
گفتم بیام بهداری نشون بدم ! تو دلم باشه خیالم راحته ! دلبروُ !
خیالت جم درد نمیکنه !
فقط دیگه نمیشه دیدش !
آخه دانی که چیست دولت ؟ دیدار یار دیدن !
ولی ندیدن بهتر از نبودنش !
سیگار داری ؟

رادیو چهرازی
خداحافظ دلبر

۱ نظر ۲۵ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۰۸
م.ن

تعطیلات به خودی خود به زعم من برای ایرانی ها لحظه های خوبی رو رقم می زنه حتی اگه همش تو خونه باشی حتی اگه همش بگی حوصلم سر رفت اما باز با تموم شدن تعطیلات دلت می خواد باز ادامه داشت و برنگردی به روزمرگی گذشته حتی اگه تعطیل بودن برات روزمرگی شده باشه , چه کنیم تنبلیم دیگه :)
بگذریم

این 20 روز تعطیلات هم تموم شد و روز از نو , دانشگاه نجف آباد و چهره ی کریه ساختمان مرکزی و یادآوری خاطرات 2 مهر پارسال در اتاق حراست و بازجویی اطلاعات و همه و همه من رو از دانشگاه رفتن مایوس میکنه
چه کنم ترم 8 رسیدم و هیچ وقت در عمرم اینقدر از دانشگاه بیزار نبودم 
لعنت به اونی که باعث شد زندگی دانشجویی منو تو اون روز متوقف کنه
فردا باز باید برم چهره یه سری از دوستانی رو ببینم که اگه زندگی نامه شونو ببرن اسکار جایزه بازیگر نقش اول رو میگیرن از بس که قشنگ برای بقیه فیلم بازی می کنن
باید برم به فکر تمرین های نانوشته ی طراحی اجزا باشم
باید برم و به سخنان گران بهای استاد تاریخ امامت که از قضا از جامعه روحانیت هم هست ولی پیامبران اولوالعظم رو بلد نیست گوش بدم
و فکرم درگیر این باشه این ساعت زندگی من چرا تو این واحدای پایانی دانشگاه گیر کرده و ثانیه هاش به اندازه ی یک عمر میگذره
بله ما ایام عید را با ترس از آینده گذراندیم و زنده ایم 
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
12:35 شب- 16 فروردین/
۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۳۶
م.ن