فنــــــا آبــاد

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۱۰۰ مطلب توسط «م.ن» ثبت شده است

این روزها را هیچ وقت به فراموشی نخواهم سپرد
از سخت ترین دوران های زندگی ست
این قدر که حتی از شرح وقایع اش هم عاجزم
محل کار یک جور و منزل طوری دیگر
تنها امیدم این روزها به آیات الهی خداست که وعده داده به مجازات سخت تهمت زنندگان
تنها امیدم به خداست که وعده داده به تمام شدن این دوران
ثبت می کنم برای یک عمر در این تاریخ
23/06/1398
 

۳ نظر ۲۳ شهریور ۹۸ ، ۱۴:۲۱
م.ن

مرگ من روزی فـــرا خـــواهد رسید

در بهـــــاری روشن از امــواج نـــور
در زمستــــان غبــــار آلــــــود و دور
یـا خـزانی خـالی از فریــــــاد و شور
مرگ من روزی فــــرا خــواهد رسید
روزی از این تلـــخ و شیرین روزهـا
روز پـــوچی همچو روزان دگــــــــر
ســــایه ای ز امروزهـــا ، دیروزهــا
دیدگـــــانم همچو دالان هــــای تــــــار
گـــونه هـــایم همچو مرمر هـای سرد
ناگهــــان خـــوابی مرا خـــواهد ربود
من تهی خــــواهم شد از فریــــاد درد
خـاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره کـــه در خــــاکم نهند
آه ... شـــــاید عــــاشقـــــانم نیمه شب
گــــل به روی گـــــور غمنــــاکم نهند
بعد من ، نـــــاگه به یک سو می روند
پـــرده هــــــای تیره ی دنیــــــــای من
چشمهـــــای ناشنـــــاسی می خـــــزند
روی کــــــاغذ هـــا و دفترهـــــای من
در اتــــــاق کــــــــوچکم پـــــا می نهد
بعد من ، بــــا یـــــاد من بیگــــــانه ای
در بـــر آئینه می مـــــاند به جــــــــای
تــــــــار موئی ، نقش دستی ، شانه ای
می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه بر جا مــــــانده ویران می شود
روح من چــــون بــادبــان قـــــــــایـقی
در افقهـــــا دور و پنهـــــــان می شود
می شتــــــابد از پـی هم بی شکـــــیب
روزهــــا و هفته هـــــــا و ماه هـــــــا
چشم تــــو در انتظــــــــار نــــــامه ای
خیره می مــــاند بــــه چشم راه هــــــا
لیک دیگــــر پیکـــــر سرد مــــــــــرا
می فشـــــارد خاک دامنگیر خــــاک !
بی تو ، دور از ضربه هـــــای قلب تو
قلب من می پوسد آنجــــــا زیر خــاک
بعد هـــــا نــــــام مرا بــــــاران و بــاد
نــــــرم می شویند از رخســــار سنگ
گور من گمنــــــام می مــــــــاند به راه
فارغ از افســـــانه هـــای نــــام و ننگ

۰ نظر ۲۱ بهمن ۹۵ ، ۰۳:۴۳
م.ن

دنیا از همه نظر پَست بوده و هست, اصلا من همه ی دنیا رو در حد و اندازه ای که دیدم هیچوقت نتونستم خوبی هاشو درک کنم , حرف خیلی زیاده , اما حرف زدن در موردش نه منو راضی میکنه نه خالی میشم , اینبار فقط دلم میخواد که بمیرم , اینجا مینویسم که ثبت بشه, دلم میخواد خیلی زودتر از این زندگی روزمره ی بی معنی راحت بشم

ما مانده ایم و غریبانه رفتنت
ما مانده ایم و غم ِ وصل جانگداز
ما عشق را سراسیمه باختیم
ما بسته بوده ایم وفا, ولی تو "باز"

۰ نظر ۳۰ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۱
م.ن

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

فریدون مشیری

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۵۹
م.ن

تو متهمی به حبس ابد
در دل من

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۲۱
م.ن

ما معمولیا همیشه قبض موبایلمونو بعد از بیستم هر ماه پرداخت میکنیم چون کسی نیست که بخوایم واسش از جایزه یک روز مکالمه رایگان درون شبکه استفاده کنیم

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۱۸
م.ن

ایام عید را گذراندیم و زنده ایم
مارا به سخت جانی خود این گمان نبود
-

بر وزن ایام هجر

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۰۳
م.ن

تو فکر بودم 
حتی نمی دونستم چه فکری , مثه حالتی که آدم تو برزخ قرار گرفته, حس هیچکاری نداره اما دلش میخواد یه کاری بکنه
بی هدف صفحات مجازی رو مرور میکردم بلکه یه مطلب خوب پیدا بشه که دلم بخواد بخونمش
همزمان آلبوم موسیقی فیلم بادیگارد اثر کارن همایونفر رو گوش میدادم حس کردم چقدر با این تِرَک احساس یکی شدن دارم انگار که هزار بار شنیدمش؛ میشناسمش ؛ مدیا پلایر رو نگاه کردم اسم آهنگ بود :
جدایی 

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۵۹
م.ن

تو زندگی های ما , بازه های زمانی خاصی وجود دارن که میل شدیدی داریم به انجام یه سری کارایی که محدود هستن به اون سن و سال و احوال ما
مثلا خوده من؛ نه اینکه خیلی سال گذشته باشه ها مثلا همین دو سه سال پیش بود 23 سال داشتم به خاطر اتفاقی که برام افتاده بود؛ عاشق این بودم نصفه شبا ماشین بابامو بردارم و از خونه بزنم بیرون و گاهی با سرعت کم و آهنگ ملایم و گاهی با سرعت بیشتر و آهنگ تند رانندگی کنم؛ یعنی خدا می دونه تو اون بازه زمانی چقدر از طرف خانواده مورد ملامت قرار گرفتم و که پسر مگه خُل شدی این وقته شب می ری بیرون, یا چقدر شبا سوییچ ماشینو گم و گور کرده بودن که من پیداش نکنم و در نهایت پیاده از خونه میزدم بیرون
حالا که خودم ماشین خریدم اختیارش دست خودمه , انگاری دیگه حس و حال تنهایی رانندگی کردن نیست , اگه کسی پایه نباشه کنارم بشینه و حرف بزنیم خودمم حس و حالشو ندارم
الغرض هدفم از این نوشته این بود که بگم وقتی تو حال و هوای دل شما یه حسی غَلَیان می کنه دست کم نگیریدش ؛ معلوم نیست چند وقت بعد اون حس تو وجود شما باشه یا نه , یه جورایی حیفه از دستش بدین
خیلی چیزا تو زندگی بازه ی زمانی خاص خودشو داره ؛ عاشق شدن ؛ دوست داشتن و دوست داشته شدن ؛ شروع یه فعالیت اقتصادی؛ ورزش کردن ؛ گوش کردن به موسیقی های مورد علاقه و ...
از دستشون ندین

۰ نظر ۱۱ دی ۹۴ ، ۱۹:۱۶
م.ن

جوانی ها رجزخوانی و پیریها پشیمانی است
شب بدمستی و صبح خمار از میگساران پرس

۰ نظر ۱۱ دی ۹۴ ، ۱۹:۱۵
م.ن