+سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند ؟
- خب ببین خیلی دلایل می تونه داشته باشه
+مثلا یکیشو بگو؟
-خب ,خب ناراحت نشیا , اوممم
+بگو دیگه جونمو به لب رسوندی
-باشه فقط آروم باش, ببین
+اه بگو دیگه
-اوووم؛چطوری بگم آخه, ممکنه دوسِت نداشته باشه
+:(
+سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند ؟
- خب ببین خیلی دلایل می تونه داشته باشه
+مثلا یکیشو بگو؟
-خب ,خب ناراحت نشیا , اوممم
+بگو دیگه جونمو به لب رسوندی
-باشه فقط آروم باش, ببین
+اه بگو دیگه
-اوووم؛چطوری بگم آخه, ممکنه دوسِت نداشته باشه
+:(
در جان ما هر دم، غوغای عاشوراست
بیداری عالم، از یا حسین ماست
با روضه ها هر لحظه میسوزیم و میباریم
بر لب همه "یا لیتناکنّا معک" داریم
تا آن دمی که سر به پای یار بگذاریم
نذر تو این جان و تن، مولا اباعبدالله
ذکر نفس های من، لبیک یا ثارالله
(لبیک یا ثارالله)
میثاق این دل با، خون شهیدان است
جان روشن از یادِ، پیر جماران است
از سر گذشتن، سرگذشت و سرنوشت ماست
دلداده ایم و بهر ما هر روز عاشوراست
ما راهمان از کربلا تا مسجد الأقصاست
ما انقلابی هستیم، مِهر ولایت با ماست
هیهاتَ منّا الذّله، شوق شهادت با ماست
(لبیک یا ثارالله)
دل خسته از هجران، دلتنگ دیداریم
چشم انتظارانِ، دیدار آن یاریم
بر ندبه های جمعه های ما نگاهی کن
بر گریه های روضه ها آقا نگاهی کن
بر لاله های سرخ این صحرا نگاهی کن
نذر قدم هایت شد، خون شهیدان ما
آماده پیکاریم، یابن الحسن یا مولا
(یابن الحسن یا مولا)
شاعر: محمد مهدی سیار
دانلود مداحی با صدای دکتر میثم مطیعی
دانلود
هر که نامهربان بود یارش
واجبست احتمال آزارش
طاقت رفتنم نمیماند
چون نظر میکنم به رفتارش
وز سخن گفتنش چنان مستم
که ندانم جواب گفتارش
کشته تیر عشق زنده کند
گر به سر بگذرد دگربارش
هر چه زان تلختر بخواهد گفت
گو بگو از لب شکربارش
عشق پوشیده بود و صبر نماند
پرده برداشتم ز اسرارش
وه که گر من به خدمتش برسم
خود چه خدمت کنم به مقدارش
بیم دیوانگیست مردم را
ز آمدن رفتن پری وارش
کاش بیرون نیامدی سلطان
تا ندیدی گدای بازارش
سعدیا روی دوست نادیدن
به که دیدن میان اغیارش
اونی که میشناختی رفت, یکی دیگه جاش اومده
مثه همونه خیلی فرق نمیکنه اما خب این اون نیست
اون رفته , نپرس کجا که نمی دونم نه اینکه ندونم , میدونی! گفته دیگه هیچوقت بر نمیگرده
اذیتش کردی , خیلی دلش شکسته بود وقتی میرفت یه چشمش اشک بود و یه چشمش خون
کل شهر به خاطرش گریه میکردن
حالا دیگه نیست , دنبالشم نگرد
هر که بپرسد ای فلان حال دلت چگونه شد
خون شد و دم به دم همی از مژه میچکانمش*
(با صدای یه پیرمرد خسته بخونین)
*سعدی
خدایا این وقت شب اومدم اینجا بنویسم واست و بهت بگم که کمکم کن
دست به یه کاری زدم که خیلی چیزارو تغییر میده
همیشه بهم کمک کردی و لطفت شامل حالم شده
این بار هم لطفتو از من دریغ نکن
ممنونم
ساعت 00:14 بامداد چهارشنبه 21 مرداد
تا موی تو را باز پریشان نکند باد
بسیار سفارش به صبا کردم و رفتم
صد جور به من کردی و من هیچ نگفتم
جز آن که به جان تو دعا کردم و رفتم
میسوزم ازین شعلهء جان سوزکه خودرا
از عشق تو انگشت نما کردم و رفت
یوسف بخشی خوانساری
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ | ||
سوگند به آسمان و آن اختر شبگرد (۱) |
وَالسَّمَاء وَالطَّارِقِ ﴿۱﴾ |
|
و تو چه دانى که اختر شبگرد چیست (۲) |
وَمَا أَدْرَاکَ مَا الطَّارِقُ ﴿۲﴾ |
|
آن اختر فروزان (۳) |
النَّجْمُ الثَّاقِبُ ﴿۳﴾ |
|
هیچ کس نیست مگر اینکه نگاهبانى بر او [گماشته شده] است (۴) |
إِن کُلُّ نَفْسٍ لَّمَّا عَلَیْهَا حَافِظٌ ﴿۴﴾ |
|
پس انسان باید بنگرد که از چه آفریده شده است (۵) |
فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ ﴿۵﴾ |
|
از آب جهندهاى خلق شده (۶) |
خُلِقَ مِن مَّاء دَافِقٍ ﴿۶﴾ |
|
[که] از صلب مرد و میان استخوانهاى سینه زن بیرون مىآید (۷) |
یَخْرُجُ مِن بَیْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ ﴿۷﴾ |
|
در حقیقت او [= خدا] بر بازگردانیدن وى بخوبى تواناست (۸) |
إِنَّهُ عَلَى رَجْعِهِ لَقَادِرٌ ﴿۸﴾ |
|
آن روز که رازها [همه] فاش شود (۹) |
یَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ ﴿۹﴾ |
|
پس او را نه نیرویى ماند و نه یارى (۱۰) |
فَمَا لَهُ مِن قُوَّةٍ وَلَا نَاصِرٍ ﴿۱۰﴾ |
|
سوگند به آسمان بارش انگیز (۱۱) |
وَالسَّمَاء ذَاتِ الرَّجْعِ ﴿۱۱﴾ |
|
سوگند به زمین شکافدار [آماده کشت] (۱۲) |
وَالْأَرْضِ ذَاتِ الصَّدْعِ ﴿۱۲﴾ |
|
[که] در حقیقت قرآن گفتارى قاطع و روشنگر است (۱۳) |
إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ﴿۱۳﴾ |
|
و آن شوخى نیست (۱۴) |
وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ ﴿۱۴﴾ |
|
آنان دست به نیرنگ مىزنند (۱۵) |
إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْدًا ﴿۱۵﴾ |
|
و [من نیز] دست به نیرنگ مىزنم (۱۶) |
وَأَکِیدُ کَیْدًا ﴿۱۶﴾ |
|
پس کافران را مهلت ده و کمى آنان را به حال خود واگذار (۱۷) |
همه ی ما تو زندگی قبلی یه خطای بزرگی کردیم که تو این زندگی تبعید شدیم ایران
گر ز مسیح پرسدت مرده چگونه زنده کرد
بوسه بده به پیش او جان مرا که همچنین
یه زمانی از هر اتفاق جالبی , از هر موقعیتی که می دونستم بعدا خاطره میشه , یا حتی جایی که میدونستم اتفاق خاصی نمی افته عکس می گرفتم که بعد ها تبدیل به خاطره بشن
یه روز به خودم گفتم مگه آدم چقدر زنده است که این همه خاطره و عکس واسه خودش نگه داره که بعد بخواد تک تک شونو ورق بزنه که بعد الکی خوش بشه یا بعد از مدتها باز ناراحت بشه ؟
این شد که چند ماهیه عکس نگرفتم , بالطبع اینستاگرامم غیر فعال شد