فنــــــا آبــاد

آخرین مطالب
نویسندگان

چشمانت
فرمانده کل قوای من است
فرمانده ها که گریه نمیکنند...


http://bit.ly/10FuwgU

۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۲ ، ۱۹:۰۵
م.ن

چه جمله هایی که با کیبورد تایپ شدن اما سرنوشتشون به دکمه ی backspace ختم شد

۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۲ ، ۱۹:۰۳
م.ن

نمی دانستی
شیطان خفته در قلبم؛
حتی اگر آدم هم شوی
سجده ات نمی کند.
منتظرم نمان.
تو که می دانی؛
من همیشه سرزده میایم

(نیلوفر لاری پور)

۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۲ ، ۱۹:۰۲
م.ن

امروز بر خلاف چند سالی که معمولا تو حیاط خونه مشغول مراسم ! 13 بدر بودیم , زدیم به جاده تا جوجه کباب 13 بدر رو مهمون طبیعت باشیم
نجف آباد دو تا پادگان داره  یکی پادگان 101 انبیاء و یکی دیگه پادگان عاشورا
تا چند سال پیش پادگان 101 انبیا محل گذروندن دوره ی آموزشی سربازها بود که مربوط میشد به لشکر 8 زرهی نجف و نیروی زمینی و البته بعدا واگذارش کردن به نیروی هوایی سپاه
دوران بچگی من یکی از جاهایی که من همیشه آرزو داشتم برم همین پادگان انبیا بود
صب به صب اینقدر گریه می کردم که بابام منو همراه خودشون ببرن اونجا که البته حاج آقای ما فرمانده پادگان بودن اونروز
امروز یه اتفاق خیلی جالب دیدم( واقعا واسه من جالب بود)
وقتی رسیدیم به جاده ی مخصوص پادگان
ناخوداگاه بابام پیچیدن تو جاده  وقتی وارد جاده شدن گفتن عه اصلا حواسم نبود که اینجا جاده ی اختصایه پادگانه و سریعا دور زدن
شما خودتون رو بذارین جای من و جای بابام
چندین سال فرمانده همین پادگان بودن
بعد گفتم بهشون : بابا به یاد بیارین اون روزی که وقتی وارد جاده میشدین از اولین سربازی که ایستاده سره جاده  تو دکل دیده بانی تا اون دژبان تا اون نیروهای پادگان همه خبردار می ایستادن به واسطه حضور شما
بابام گفتن : بله و انگار همین دیروز بود
-
حاج احمد کاظمی فرمانده لشکر نجف بعدا شهید شدن
پادگان انبیا به نیرو هوایی واگذار شد
لشکر نجف و امام حسین (ع) با هم تلفیق شدن و بعدا شدن سپاه صاحب الزمان(عج) اصفهان
فرماندهان تیپ و پادگان و گردان و ... دونه دونه بازنشست شدن
من بزرگ شدم و بله انگار همین دیروز بود

۲ نظر ۱۴ فروردين ۹۲ ، ۰۰:۱۰
م.ن

ما نه اون یک ساعت بیشتر خوابیدن تو 31 شهریور رو لمس کردیم
نه اون یک ساعت کمتر خوابیدن تو 2 فروردین

ما فقط عمق شبهای بدون تو را حس کردیم

۰ نظر ۰۴ فروردين ۹۲ ، ۲۰:۰۹
م.ن

بعضی از آدما شایعه ای بیش نبودند
این ما بودیم که رنگ حقیقت بهشون دادیم و قبولشون کردیم
اما برای هزارمین بار فهمیدیم شایعه از اساس کِذبه

۰ نظر ۰۴ فروردين ۹۲ ، ۲۰:۰۸
م.ن
بچه بودم همیشه از اینکه می گفتن فلانی موهاش جو گندمیه تعجب میکردم که یعنی چی البته بعدا معنیشو فهمیدم ؛ اما امروز بعد از کوتاه کردن موهام وقتی خودمو جلوی آینه نگاه کردم معنی موهای جو گندمی رو به عینه دیدم و کاملا لمس کردم
این حس بدی که دوباره چند روزیه اومده سراغم 
همونیه که 4 سال پیش تموم وجودمو گرفته بود و از من فقط یه روانی ساخته بود , شبانه روز عصبی , تو بیداری یه آدم بی اعصاب تو خواب فقط کابوس
می دونم این رفتار من هیچ دردی رو دوا نمی کنه , اصلا شاید به خاطره همینه که می دونم فایده نداره بیشتر عصبی میشم
من تا کِی باید با ذهن آشفته ی خودم کنار بیام ؟
واقعا سمباده اعصاب شده واسم
۰ نظر ۲۶ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۱۹
م.ن

اگه زندگی نامه ی یه سری از آدمارو ببرن تو مراسم اسکار حتما بهشون جایزه نقش اول و بهترین بازیگر رو میدن
از بس که بعضی از آدما واسه بقیه فیلم بازی می کنن
صاف بودن , یکرنگ بودن و خوده خوده شخص بودن اصن واسشون تعریف نشده

۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۱ ، ۲۳:۲۷
م.ن

به زعم من یکی از لذت بخش ترین کارایی که یه دانشجوی مکانیک می تونه انجام بده جی کد نوشتن و بعد رسیدن به مرحله ی تولیده قطعه ست
اونجاست که کل سیستم یه دستگاه CNC آلمانی رو در مقابل ذهن خودت مثل یه شیر رام شده می بینی

(فکر کن از تیغه فرز و براده برداری هم میشه به عرفان رسید)

۰ نظر ۲۳ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۱۶
م.ن

چند روزیه از نظر شنیداری , اشباع شدم
مثه وقتیکه دیگه حسابی از خوردن غذا سیره سیر شده باشین و بعد با دیدن هر غذایی فقط احساس سنگینی و سیری بهتون دست بده
من الان نسبت به شنیدن هر مدل آهنگی این حسو پیدا کردم , تموم آهنگا واسم آزار دهنده شدن
زنگ موبایلمو سایلنت کردم که هیچ آهنگی رو نشنوم , واقعا انگار سیره سیرم

۰ نظر ۲۲ بهمن ۹۱ ، ۲۲:۴۰
م.ن