اعتراف
چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۴۹ ق.ظ
بذار یه اعترافی بکنم فاطمه
از خدا می خواستم که عباس با مسئولیت احمد از اینجا بره
اگه این اتفاق می افتاد دیگه کسی با عباس کاری نداشت
فکر می کردم مردونگی احمد اینقدر هست که عباس رو راهی کنه
از خدا می خواستم که عباس با مسئولیت احمد از اینجا بره
اگه این اتفاق می افتاد دیگه کسی با عباس کاری نداشت
فکر می کردم مردونگی احمد اینقدر هست که عباس رو راهی کنه
خیلی سخت بود با تو حرف زدن
می فهمیدم اون قیاسی که می کنم برات سنگینه
این سفر عین جبهه رفتنای من بود ؛ ناگهان و بی موقع
فاطمه
چندبار قصد کردم قصه رو بهت بگم
ولی
ولی دلم راضی نشد
آژانس شیشه ای
می فهمیدم اون قیاسی که می کنم برات سنگینه
این سفر عین جبهه رفتنای من بود ؛ ناگهان و بی موقع
فاطمه
چندبار قصد کردم قصه رو بهت بگم
ولی
ولی دلم راضی نشد
آژانس شیشه ای
۹۳/۰۱/۲۷